اعتقاداتتان را قرنطینه کنید و حفره های شبهه هایتان را هم خوب ببندید میخاهم روحم را از گنجه ی قدیمی افکارم بیرون بکشم میخاهم قبل از اینکه آن را ب خشکشوئی بدهم خوب گردوخاکش را بتکانم ممکن است ریزترین گرد از کوچکترین حفره ی مغزتان وارد شود و آنوقت مثل نمرود ! جان ب جان آفرین تسلیم کنید اما این دفعه اعتقاداتتان را تسلیم میکنید ضمنن فقط ب خشکشوئی میدهم چون نمیخاهم روحم کوچکتر از الان شود ک کارم زارتر از اکنونم خواهد شد ... از سری خزعولات ممدعلی :)
+نوشته شده در یکشنبه 92/6/31ساعت 6:30 صبحتوسط Half_Life |
|
نظر
گاهی در پس متنهایمان اسیر میشویم و مثل یک زندانی ک فقط مینویسد !!!!! مینویسیم بر روی افکارمان خواطری از جنس خاطرات را ... خستمه میرم بخوابم مثه ی زندان
+نوشته شده در پنج شنبه 92/6/21ساعت 10:22 صبحتوسط Half_Life |
|
نظر
زندگیم روی "عسر" گیر کرده و "یسر"ش پسِ مرگم می آید !!! گفتند غم زود میگذرد نمیدانم چرا ب جز غمش گذرش را ندیدم تنها چیزی ک در زندگیم موقتی نبود همین بود غم دائمی ست
+نوشته شده در سه شنبه 92/6/19ساعت 1:18 عصرتوسط Half_Life |
|
نظر