سفارش تبلیغ
صبا ویژن

... نیمه جان از عشق و غم بی کسی , ای خدا به فریادم میرسی ؟

تمام متنهای این وب از خودمه پس کپی برداری نکن لدفن ؛ ممنون

عجب مسابقه ای است ! همه چیز از هم سبقت می گیرند

مغزم متورم شده است در قالب بسته ی افکارم ؛ افکاری ک نیاز ب نفس کشیدن دارند

برای پروازی بهتر ؛ ذهنی ک ب نور احتیاج دارد ...

روزنه ای کوچک بر روی محبس تنگ افکارم می بینم آه ه ه ه ه

حتی برای نفس کشیدن همن کافی نیست چ رسد ب پر گشودن بال پرواز

واقعن نفسم گرفت ...

چشمانم کم سو شده اند از بس ب سکوت سرد بی کرانه تلالو خورشیدی خسته می نگرد

آفتابی ک ب اجبار می تابد نه از روی شوق ....... نور میخواهم ؛ منجی کجاعی ؟!!


+نوشته شده در شنبه 92/9/30ساعت 1:9 عصرتوسط Half_Life | | نظر

با چتر یا بدون چتر فرقی نمیکند

من میخواهم تو را بوسه بارانت کنم


+نوشته شده در شنبه 92/9/30ساعت 6:58 صبحتوسط Half_Life | | نظر

صبح است ؛ توفیق اجباری برخواستن از خواب و روزمرگی هایش و بیرون رفتن
اتاقم ؛ اتاقم کاش هر وجهش جاذبه ای داشت تا بهتر میتوانستم دور و برم را شلوغ کنم ...
صبحها برای خوردن چائے روی سقف قدم بزنم یا حتی گاهی ک خوابیده ام روزنامه ی سقفی بخوانم !
آنطرف روی دیوار کنار نورگیر اشعه های خورشید را بشمارم یا شب ها کنار پنجره اتاقم ب غلط قلط بزنم و منتظر ...
شاید با قلاب ماهیگیریم از سقف آسمان ستاره ای بچینم
از اتاق پا ب عرشه میگذارم سلام میکنم بی آنکه بدانم کسی هست یا نیست
مگر چ ایرادی دارد ؟ خانه هم دل دارد هرچند ک از او هم دل خوشی ندارم
می داند ک حواس پرتم پس چرا وسایلم را گم میکند ؟

ادامه دارد ...


+نوشته شده در سه شنبه 92/9/5ساعت 10:19 عصرتوسط Half_Life | | نظر

..... بیخیال از همه ی این اتفاقات با دعائے راهی قایق نجاتی ب خارج از کشتی ب گل نشسته ی زندگی ام میشوم قایقی ک هر روز با هزاران امید با آن ب این طرف و آن طرف زندگی می روم ک هر طرفش منتهی ب ابعاد بی کران تهی هاست یا جزایر متروک ک همان متروک بودن برایشان هم زیاد است ... بیچاره کودکان ک چقد برایشان همه چیز زود عادی میشود تنها عاقلانی ک خیلی زود ب جرگه ی خنگهای جامعه میپیوندند کسانی ک هیاهوی زندگی عادتشان می شود در همان بدو زندگی البته چ بهتر ک هیچ نفهمند احمقهای کودن کوچک گاه دوست داشتنیِ حال بهم زن عصبانی شدم!... بیخیال از صحبتهای خودم خارج نشوم ؛ راستی نمیدانم این حواس پرتی بود یا پرواز فکر !


+نوشته شده در سه شنبه 92/9/5ساعت 10:19 عصرتوسط Half_Life | | نظر

آسمان میبارد و میبارد و میبارد
میگویند خوب شد شیخ ما دعای باران خواند
آرام در دلم خندیدم ؛ فقط آسمان میدانست
ک از دلتنگیم برایش گفته ام و او هم برای
دل کوچکم و دلتنگیه بزرگی ک دارم
می گرید ...


+نوشته شده در سه شنبه 92/9/5ساعت 10:18 عصرتوسط Half_Life | | نظر

   1   2   3      >