..... بیخیال از همه ی این اتفاقات با دعائے راهی قایق نجاتی ب خارج از کشتی ب گل نشسته ی زندگی ام میشوم قایقی ک هر روز با هزاران امید با آن ب این طرف و آن طرف زندگی می روم ک هر طرفش منتهی ب ابعاد بی کران تهی هاست یا جزایر متروک ک همان متروک بودن برایشان هم زیاد است ... بیچاره کودکان ک چقد برایشان همه چیز زود عادی میشود تنها عاقلانی ک خیلی زود ب جرگه ی خنگهای جامعه میپیوندند کسانی ک هیاهوی زندگی عادتشان می شود در همان بدو زندگی البته چ بهتر ک هیچ نفهمند احمقهای کودن کوچک گاه دوست داشتنیِ حال بهم زن ... بیخیال از صحبتهای خودم خارج نشوم ؛ راستی نمیدانم این حواس پرتی بود یا پرواز فکر !
+نوشته شده در سه شنبه 92/9/5ساعت 10:19 عصرتوسط Half_Life |
|
نظر